بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
روزی از روزهای خدا آفتاب در حال غرب بود که هارون الرشید تصمیم گرفت برای استحمام به حمام برود که در انجا بهلول دانا حضور داشت روکرد به بهلول دانا گفت: ببینم بهلول من چقدر می ارزم . بهلول گفت: من را معذور دار من نمی توانیم برای تو قیمت بگذارم.
هارون الرشید که ستمش جهانی بود رو کرد به بهلول دانا گفت : حتما قیمت بگذار چقدر می ارزم؟
بهلول گفت تو 5 اشرفی می ارزی!!!
هارون گفت آخر این لنگ کمر من 5 اشرفی می ارزد!! چطور این قیمت را می گذاری؟
بهلول دانا گفت: من همان را قیمت گذاشتم تو قمیتی نداری!!
نکند لباسهای من و تو قیمت داشته باشد خود مان نه قیمت و ارزشی نداشته باشیم و کسی برای ما بگوید چه لباس با قیمتی و گرانی دارید اما ارزش انسانیت ندارید.
خدا کند که ما ارزش انسانیت ما را بیابیم.
نظر بدهید بهتر است.تا نظرتان را لحاظ کنیم.