بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
گویند در اقصی دور حاکمی بود که به وزیرش بسیار علاقه مند بود بطوری که حسادت اطرافیان برانگیخته شد روزی از روزها حاکم از همه اطرافیان خود خواست که در تالار بزرگ کاخ جمع شوند و به او توجه نمایند و از سوی دیگر به وزیر گفت تا اینکه در آخر مجلس وارد جلسه شود.
حاکم رو به سمت اطرافیانش کرد و دری را که دستش بود به آنها نشان داد. به اولین شخص دست راست خود گفت این در چقدر میارزد؟ گفت بسیار. در پی آن حاکم دستور داد تا آن شخص در را بشکند. اما آن شخص گفت قبله عالم این سرمایه کشور است و شکستن آن کار ابلهانه ای است. حاکم به او گفت در را به دومی بدهد تا او قیمت بگذارد تا خلاصه این در به دست همه رسید و اما هیچکدام آن را نشکست.
در آخرین لحظه وزیر وارد گردید و حاکم رو به سوی وزیر کرد و گفت این در چقدر ارزش دارد او قیمتی زیاد بر آن نهاد. سپس حاکم به او امر کرد که آن در را بشکند او آن در را بلافاصله شکاند. اطرافیان اعتراض کردند چرا این کار را انجام داده و سرمایه کشور را از دست دادی؟
وزیر جواب داد که من امر حاکم را اجرا کردم که در نزد من ارزشش از هر چیز بیشتر است.
من و شما هم از اوامر و نهی الهی همین گونه نیستیم؟ یعنی خداوند در جایی فرماند داده تا حرام نخوریم و یا واجبات را انجام دهیم. اما ما برخلاف آن فرامین انجام می دهیم.
و این نشان میدهد که رابطه ما با خدا چقدر است.
به امید اینکه عاقبت ما به خیر مورد رضای خدا ختم گردد.