بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
روزی قرار شد یک کامیون ماسه را با فرغون جابه جا کنم.
خودم بار میزدم و خودم می بردم . بعد از مدتی به این فکر افتادم یک کامیون ماسه مانند کار خیلی از ماهاست که بدون تدبیر و عاقبت اندیشی صورت میگیرد و حالا یکی باید کم کم آثار آن را از بین ببرد.
با خودم گفتم دیگر کاری را تا مشورت و اندیشه نکردم ، نگویم و انجام هم ندهم.
راستی این مانند همان ضرب المثل است میگوید یک دیوانه سنگی به چاه میاندازد که صد عاقل هم نمیتوانند آن را از چاه خارج کنند.
به امید روزی که حکمت خیلی از کارها را با تعقل بدست آوریم.