یادی از مکتب برتر my scholastic

بسم الله الرحمن الرحیم

مختصری از زندگی پر برکت حضرت امام حسن عسکرى[1](ع)

 ابو محمد حسن بن على امام یازدهم از ائمه اثنى عشر(ع)و سیزدهمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است.

 پدر بزرگوارش امام هادى(ع)هنگام تولد فرزند، شانزده سال و چند ماه بیشتر نداشت. مادرش بانویى صالحه و عارفه به نام سوسن یا حدیثه یا سلیل بود.

 تولدش به اختلاف روایات در ماه ربیع الاول یا ربیع الآخر سال 231 یا 232 ه.ق. و بنا به اکثر روایات در مدینه اتفاق افتاده است. (بعضى ولادت ایشان را در سامرا دانسته‏اند ولى صحیح نیست.)

 22 یا 23 سال داشت که پس از وفات پدر بزرگوارش امام هادى(ع)(254 ه.ق.)به امامت رسید و در هشتم ربیع الاول سال 260 ه.ق. در حدود 28 یا 29 سالگى وفات یافت و در خانه خود و جوار قبر پدر خویش در سامرا به خاک سپرده شد.(آستانه سامرا)

 شمایل

در شمایل آن حضرت آورده‏اند که رنگش گندمگون، چشمانش درشت و سیاه، رویش زیبا، قامتش معتدل و اندامش متناسب بود و با آنکه جوان بود مشایخ قریش و رجال و علماى زمان را تحت تأثیر خود قرار مى‏داد.دوست و دشمن به برترى او در علم و حلم و جود و زهد و تقوى و سایر مکارم اخلاق اذعان داشتند.

 چون او و پدر بزرگوارش امام هادى(ع)در محله عسکر(قرارگاه سپاه)در شهر سامرا زندگى مى‏کردند به عسکرى لقب یافتند و نیز این دو امام مانند امام جواد(ع)به احترام جد بزرگوارشان على بن موسى الرضا(ع)به ابن الرضا مشهور بودند.عثمان بن سعید عمرى و بعد از او پسرش محمد بن عثمان پیشکار و دربان آن حضرت بودند.

حیات مبارک امام حسن علیه السلام

 مدت کوتاه حیات امام به سه دوره تقسیم مى‏گردد: تا چهار سال و چند ماهگى(و به قولى تا 13 سالگى)از عمر شریفش را در مدینه بسر برده، تا 23 سالگى به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا مى‏زیسته(254 ه.ق.)و تا 29 سالگى یعنى شش سال و اندى پس از رحلت امام دهم(ع)در سامرا، ولایت بر امور و پیشوایى شیعیان را بر عهده داشته است.

 امام هادى(ع)پسر دیگرى به نام ابو جعفر محمد داشت که بنا به برخى روایات از جمله روایتى که شیخ طوسى در کتاب الغیبة آورده مقرر بود امامت شیعه به او برسد و امام دهم به امامت او اشارت فرموده بود(و قد کان أشار إلیه و دل علیه).محمد بن على مردى با ورع و پارسا، داراى جلالت قدر و نبالت شأن و مورد احترام اصحاب پدر خویش بود.اما این پسر در زمان حیات امام از دنیا رفت و بعضى از شیعیان از این بابت به اندیشه فرو رفتند. از جمله ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى گوید من در این اندیشه بودم که امام هادى فرمود بلى خداوند بجاى ابو جعفر ابو محمد را امام قرار داد همچنانکه درباره اسماعیل فرزند امام صادق(ع) و امام کاظم(ع)چنین شد.این روایت یکى از روایات مهم دال بر نص امامت امام حسن عسکرى(ع)است.
مزار محمد بن على در یک فرسخى سامرا زیارتگاه مسلمین است و پس از مرگ نیز کرامات و خوارق عاداتى به او نسبت مى‏دهند.اعراب براى او معجزاتى قائل هستند و سوگند دروغ به او یاد نمى‏کنند.
امام دهم را برادر دیگرى بود به نام جعفر که نزد شیعیان به لقب کذاب معروف شد.بعد از آنکه امام حسن عسکرى(ع)از سوى پدر به امامت منصوب گردید(بعد از فوت محمد بن على)جعفر مدعى وى گردید و شروع به کارشکنى و توطئه‏گرى و فتنه‏انگیزى بسیار نمود و بعد از رحلت حضرت امام حسن عسکرى(ع)هم دعوى امامت کرد و منکر وجود امام غایب(عج)شد.
در حوادث رجب سال 255 ه.ق. گفته‏اند که دو تن از سادات علوى حسنى به نام عیسى بن جعفر و على بن زید در کوفه خروج کردند و عبد الله بن محمد بن داود بن عیسى را در آن شهر کشتند و عده‏اى به سبب قتل عبد الله بن محمد گرفتار و زندانى شدند.یکى از این اشخاص ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى است که روایت مى‏کند شبى امام حسن عسکرى(ع)و برادرش جعفر را به زندان آوردند و جعفر زارى و بى‏قرارى مى‏کرد ولى حضرت عسکرى(ع)او را ساکت مى‏نمود.در روایت مذکور آمده است که متصدى زندانى کردن امام، صالح بن وصیف یکى از سرداران معروف بوده است.
آن حضرت مدتى از ایام حبس خود را نزد شخصى به نام على بن اوتامیش(که در تلفظ آن اختلاف است)گذراند و این مرد با همه شدت بغض و عداوت به آل محمد پس از یک روز از مشاهده احوال امام از پیروان و معتقدان ایشان گشت.مى‏گویند عباسیان و منحرفان از آل محمد(ص)بر صالح بن وصیف فشار آوردند که بر امام در زندان سخت بگیرد و او گفت دو تن از شریرترین افراد را مأمور این کار کرده است اما با دیدن حسن بن على تحول یافته و روى به عبادت و نماز آورده‏اند.وقتى علت این تغییر حالت را از ایشان پرسیدم گفتند از فیض دیدار امام به این سعادت رسیده‏ایم، او تمام روزها را روزه مى‏گیرد و هر شب تا بامداد به نماز ایستاده است، با هیچکس سخن نمى‏گوید و جز عبادت به کارى دیگر نمى‏پردازد، مهابت او بدان حد است که وقتى به ما نگاه مى‏کند به لرزه مى‏افتیم و خود را به کلى مى‏بازیم.
جماعتى روایت کردند که در مجلس احمد بن عبید اللّه بن خاقان عامل خراج و رئیس املاک شهر قم صحبت از آل على(ع)که در سامرا به سر مى‏بردند به میان آمد.او گفت: از علویان کسى را در عفاف و حسن سیرت و رفتار و شرف و احترام در خاندان خود و بنى هاشم و نزد خلیفه چون حسن بن على بن محمد(ع)ندیدم.او بر قاطبه بنى هاشم مقدم بود و مقام و منزلتى والاتر از سایر مشایخ قریش و دولتمردان و سران سپاه و وزیران و کارمندان دولت و همه مردم سامرا داشت و همه با او به حرمت رفتار مى‏کردند.روزى در مجلس رسمى پدرم ایستاده بودم که پرده‏داران گفتند: ابو محمد ابن‏الرضا بر در است.پدرم با بانگ بلند گفت: راه را باز کنید تا بیاید.من تعجب کردم که چطور جرأت کردند از کسى با کنیه نزد پدرم نام ببرند.جز خلیفه و ولیعهد او یا کسانى که از خلیفه درباره آنها امر صادر شده بود هیچکس را با کنیه نزد پدرم نام نمى‏بردند.پس مرد جوانى با چهره‏اى گندمگون و چشمانى درشت و سیاه و قامتى معتدل و رویى زیبا از در درآمد.او را هیأتى نیکو و جلالى چشمگیر بود.پدرم تا او را دید از جاى برخاست و به سوى او رفت.ندیده بودم چنین رفتارى با کسى کرده باشد.وقتى به او رسید در آغوشش کشید و روى و سینه و شانه‏هایش را بوسید و دستش را گرفته بر مصلاى خود نشانید و خود پهلوى او در حالیکه رویش به او بود نشست.هنگام خطاب به او مى‏گفت جان من و پدر و مادرم فداى تو باد و من از رفتار او تعجب مى‏کردم.

 ناگاه حاجب درآمد و گفت الموفق - برادر معتمد - از راه رسید.رسم این بود که وقتى موفق پیش پدرم مى‏آمد ابتدا مأموران تشریفات و محافظان او داخل مى‏شدند و در دو صف مى‏ایستادند تا وارد شود.پدرم مشغول صحبت بود که چشمش به غلامان ولیعهد افتاد.پس عرض کرد خدا مرا فداى تو کند آیا میل دارید و اجازه مى‏دهید(از ولیعهد پذیرایى کنم)؟پس به حاجبان گفت ابو محمد را از پشت صفها راهنمایى کنید که این مرد - یعنى ولیعهد - را نبیند.آنگاه هر دو از جاى برخاستند.پدرم ابو محمد را در بر گرفت و تودیع کرد و او از مجلس بیرون رفت.بعد از نماز عشا که پدرم کارها و گزارشهاى خود را براى خلیفه مرتب نمود من در برابرش نشستم.پرسید آیا کارى دارى؟گفتم آرى اگر اجازت دهى.گفت اجازه دادم.گفتم مردى که امروز صبح این همه به او جلال و احترام مى‏نمودى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى‏کردى کیست؟گفت اى پسرک من این امام رافضیان حسن بن على معروف به ابن الرضا است و بعد از اندکى سکوت گفت اگر خلافت از دست بنى عباس برود در بنى هاشم هیچکس شایسته‏تر از او براى خلافت نیست.او به خاطر فضل و عفاف و خویشتن‏دارى و زهد و عبادت و اخلاق پسندیده و صلاح شایسته این مقام است.پدرش نیز مردى بزرگ و کریم و بخشنده و اصیل(جزل)و نبیل و فاضل بود.

 احمد بن عبید اللّه افزود از هر یک از بنى هاشم و سران سپاه و دولتمردان و قضات و فقها و سایر مردم که درباره ابو محمد سئوال مى‏کردم همان پاسخ را مى‏شنیدم و دوست و دشمن در ستایش او متفق القول بودند.یک تن از اشعریان پرسید برادرش جعفر چه جور آدمى است؟احمد گفت: جعفر چه ارزشى دارد که درباره او سئوال یا با ابو محمد مقایسه شود؟

 روایت مذکور دلیل محکمى است بر اینکه چرا یگانه پسر آن حضرت یعنى مهدى منتظر(عج) را در هنگام وفات آن حضرت از انظار مخفى نگاهداشتند، زیرا در آن زمان خلافت عباسى بر اثر ضعف شدید خلفا و ناشایستگى ایشان سخت در معرض خطر بود و غلامان ترک و دیگر غلامان بر دربار خلافت مسلط بودند و امر و نهى به دست ایشان بود.

 از سوى دیگر در همان سالها شورش صاحب الزنج در بصره و قیام یعقوب بن لیث صفار در ایران روى داد و خلافت سخت در معرض تهدید قرار گرفت.بنا بر این وجود شخص بسیار محترم و بزرگوارى مانند امام حسن عسکرى(ع)و فرزند او براى عباسیان بسیار ناگوار بود چون مى‏دانستند که اگر حادثه‏اى پیش آید و در آن جمعى از عباسیان از میان بروند هیچکس شایسته‏تر از علویان و در میان ایشان شایسته‏تر از امام و خاندانش براى خلافت نخواهد بود.

 روایت زیر را از ابو الادیان نقل کرده‏اند که گفت: من خادم امام عسکرى(ع) بودم و رسائل او را به شهرهاى دیگر مى‏بردم و جواب مى‏آوردم.در بیمارى منتهى به رحلت وى هم نزد او رفتم نامه‏هایى را که نوشته بود به من داد و فرمود به مداین ببرم.من رفتم و بعد از پانزده روز برگشتم اما دیدم بانگ زارى و شیون از خانه امام بلند است و جعفر بن على بر در خانه ایستاده به تعزیت شیعیان پاسخ مى‏دهد.با خود گفتم اگر این مرد امام شده باشد کار امامت دگرگون خواهد شد.در این اثنا خادمى بیامد و به جعفر گفت کار تکفین تمام شد.بیا بر جنازه برادرت نماز بگزار.جعفر و همه حاضران به داخل خانه رفتند.من هم رفتم و امام را کفن شده دیدم.جعفر پیش رفت تا در نماز امامت کند.وقتى خواست تکبیر بگوید ناگهان کودکى با چهره‏اى گندمگون و مویى کوتاه و مجعد و دندانهایى که بینشان گشادگى بود پیش آمد و رداى جعفر را کشیده گفت: اى عم عقب برو.من براى نماز بر پدرم از تو شایسته‏ترم.جعفر در حالیکه رنگش از خشم تیره شد عقب رفت و آن کودک بر جنازه امام نماز گزارد.او مهدى موعود امام دوازدهم(عج)بود.

تألیفات

 از تألیفات امام عسکرى(ع)تفسیر قرآن(تهران 1268 و 1315 ه.ق.)که منسوب به امام است از همه معروفتر است.عده‏اى از اجله علماى شیعه این تفسیر را تأیید نموده و آن را از تفسیرهاى منسوب به امام صادق(ع) و امام هادى(ع) مستندتر دانسته‏اند.

 دیگر از آثار امام(ع)نامه‏اى است که به اسحاق بن اسماعیل نیشابورى نوشته‏اند.دیگر مجموعه حکم و مواعظ و کلمات قصار امام است که در کتب تاریخ و حدیث ثبت است.اثر دیگر منسوب به امام رسالة المنقبه در مسائل حلال و حرام است که ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از آن سخن گفته است.در همین کتاب به نقل از خیبرى در مکاتبات الرجال قطعه‏اى از احکام دین منسوب به امام هادى و امام عسکرى(ع)منقول است.به علاوه احادیث و ادعیه بسیار از آن حضرت روایت شده است[2].

 

تقدیر و سپاس از اهل قم و توابع...

در نامه ای که امام عسکری (علیه السلام ) به اهل قم و اطراف آن نوشته ، آمده است: خداوند به وجود و رأفت خود بر بندگانش منّت گذاشت و پیامبرش، محمد( صلی الله علیه و آله و سلم ) ، را به عنوان بشیر و نذیر برای آنان فرستاد و به شما ( مردم قم ) توفیق پذیرش دین خود را عنایت کرد و به هدایتش گرامی داشت؛ در دلهای گذشتگانتان- که درود خدا بر آنان باد- و فرزندانتان، که خداوند امورشان را کفایت کند و عمری طولانی همراه با طاعت خویش بدانان عطا کند، محبّت عترت هدایتگر را غرس فرمود.

آن گروه از شما که در گذشته در مسیر درست گام نهادند، در راه راستی و هدایت ، عمر خود را سپری کردند و سر انجام به جایگاه رستگاران نایل آمدند، میوه های رفتار و عقیده نیک خود را چیدند و آنچه دیگران از دست داده بودند به دست آوردند.

سخنی از امام حسن عسکری علیه السلام

 به شیعیان فرمود: شما را سفارش مى‏کنم به: رعایت تقواى الهى، و پرهیز در دین، و تلاش و کوشش در راه خدا، و راستگوئى، و پس دادن امانت به کسى که به شما اعتماد کرده، خوب باشد یا بد، و طول سجده، و خوش همسایگى، زیرا محمّد صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم همین دستورات را آورده است، و در میان قوم خود نماز گزارید، و در عزایشان شرکت کنید، و از بیمارانشان عیادت نمائید و حقوقشان را رعایت کنید، زیرا هر یک از شما که در دینش پارسا، و در کلامش صادق بوده و امانت را پس دهد، و اخلاقش را با مردم نیکو دارد، که گویند: او شیعى مذهب است، همین مرا شاد و خرسند سازد. از خدا بترسید، و پسندیده و نیکو باشید، نه بدنام و رسوا، همه دوستى و محبّت را بسوى ما جلب نمائید، و هر زشتى و ننگى را از ما دور سازید، زیرا هر خوبى که در باره ما گویند ما اهل آنیم، و هر بدى که گفته شود از ما بدور است. ما را در کتاب خدا حقّى، و با رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم خویشى و نسبتى است، و از جانب خدا پاکى و طهارتى است، غیر ما هیچ کس دعوى این مقام نکند جز دروغگو، بسیار ذکر خداى گوئید، و در فکر مرگ باشید، و زیاد قرآن بخوانید و بر پیامبر صلوات فرستید، زیرا صلوات بر پیامبر ده حسنه دارد. سفارشاتم را بخاطر بسپارید و شما را بخدا مى‏سپارم. و سلام و درود من بر شما باد[3].

حضرت مولا امیر المومنین علی علیه السلام فرمودند:

من قابل الاحسان بافضل منه فقد جازاه .

آن که پاداش نیکی دیگران را بیش از آن بدهد، احسان آنها را پاسخی مناسب داده است .  

شهادت امام حسن عسکری علیه السلام را به فرزند برومندش حضرت آقا امام زمان روحی له الفداء و همه شیعیان آن حضرت  تسلیت عرض می نمایم.   



[1] منقول از ‍‍ cd نور 2/5.

[2] منابع‏  بحار الانوار، ج 50 - اعیان الشیعة، ج 2 - تاریخ طبرى‏ -  تاریخ کامل، ابن اثیر -  الذریعة، 4/285، 293 -  وفیات الاعیان، 1/372 - نور الابصار، مؤمن شبلنجى‏ - نزهة الجلیس و منیة الانیس، 2/120

 

[3] تحف العقول-ترجمه جعفرى، ص: 462 .


بسم الله الرحمن الرحیم زیبا ترین نام خدای بخشاینده مهربان و بخشایشگر.

سقوط ناگهانی و تصادف سیب ، نیوتن را متوجه جاذبه زمین کرد. چرا دیگران که بارها این حادثه را دیده بودند متوجّه این قانون نشدند؟

گاهی تصادف های غیر مترقبه، گره از کار انسان می گشایند. در صفحات تاریخ نمونه های زیادی از این تصادف ها وجود دارد، که در ذیل به یکی از آن اشاره می شود.

عماد الدوله دیلمی اصفهان و فارس را متصرف شد و حاکم شهر را که نماینده خلیفه بود از شهر راند، ولی چیزی نگذشت که هزینه وی و سربازانش به آخر رسید و بیم آن داشت که سربازان وی دست به مال مردم دراز کنند. در این گیر ودار چشم عماد الدوله به سقف افتاد و دید ماری سر از سوراخ بیرون آورد و دوباره فرو برد. و این عمل چند دفعه تکرار شد. او دستور داد سقف عمارت را بردارند و مسیر مار را تعقیب کنند. کارگران در انتهای سوراخ، به خمهای مملو از اشرفی برخوردند که حاکم سابق آنها را برای روز مبادا ذخیره کرده بود[1].

ما هم باید به هریک از اتفاق ها و تصادفهای اطراف خود با نگاه دقیق نگریسته تا شاید یکی از راههای پیشرفت و ترقی ما و مملکت مسمان ما جمهوری اسلامی ایران گردد.
به امید پیروزی همه جوانان کشور اسلامی ایران ...

[1]- آیت الله سبحانی ،جعفر .رمز پیروزی مردان بزرگ،چاپ؛دوازدهم تابستان 69.ص: 166.


بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین

سلام علیکم و رحمت الله

این است امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه آلاف و تحیت و الثناء امام هشتم شیعیان جهان که مشهور به عالم آل محمد می باشد. 

نمونه ای از برخورد امام رضا علیه السلام با مردم زمان خود ( از شاگردان ) 

احمدبن محمدبن ابى نصر بزنطى، که خود از علما و دانشمندان عصر خویش بود، بالاخره بعد از مراسله‏هاى زیادى که بین او و امام رضا علیه السلام ردوبدل شد و سؤالاتى که کرد و جوابهایى که شنید، معتقد به امامت حضرت رضا شد. روزى به امام گفت: «من میل دارم در مواقعى که مانعى در کار نیست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حکومت اشکالى تولید نمى‏کند شخصا به خانه شما بیایم و حضورا استفاده کنم.».

یک روز، آخر وقت، امام رضا علیه السلام مرکب شخصى خود را فرستاد و بزنطى را پیش خود خواند. آن شب تا نیمه‏هاى شب به سؤال و جوابهاى علمى گذشت. مرتبا بزنطى مشکلات خویش را مى‏پرسید و امام جواب مى‏داد. بزنطى از این موقعیت که نصیبش شده بود به خود مى‏بالید و از خوشحالى در پوست نمى‏گنجید. شب گذشته و موقع خواب شد. امام خدمتکار را طلب کرد و فرمود: «همان بستر شخصى مرا که خودم در آن مى‏خوابم بیاور براى بزنطى بگستران تا استراحت کند».

این اظهار محبت، بیش از اندازه در بزنطى مؤثر افتاد. مرغ خیالش به پرواز درآمد. در دل با خود مى‏گفت الان در دنیا کسى از من سعادتمندتر و خوشبخت‏تر نیست. این منم که امام مرکب شخصى خود را برایم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد. این منم که امام نیمى از شب را تنها با من نشست و پاسخ سؤالات مرا داد. بعلاوه‏                        همه اینها این منم که چون موقع خوابم رسید امام دستور داد که بستر شخصى او را براى من بگسترانند. پس چه کسى در دنیا از من سعادتمندتر و خوشبخت‏تر خواهد بود؟. بزنطى سرگرم این خیالات خوش بود و دنیا و مافیها را زیر پاى خودش مى‏دید.

ناگهان امام رضا علیه السلام در حالى که دستها را به زمین عمود کرده بود و آماده برخاستن و رفتن بود، با جمله «یا احمد» بزنطى را مخاطب قرار داد و رشته خیالات او را پاره کرد، آنگاه فرمود:«هرگز آنچه را که امشب براى تو پیش آمد مایه فخر و مباهات خویش بر دیگران قرار نده، زیرا صعصعة بن صوحان که از اکابر یاران على بن ابیطالب علیه السلام بود مریض شد، على به عیادت او رفت و بسیار به او محبت و ملاطفت کرد، دست خویش را از روى مهربانى بر پیشانى صعصعه گذاشت، ولى همینکه خواست از جا حرکت کند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود: این امور را هرگز مایه فخر و مباهات خود قرار نده. اینها دلیل بر چیزى از براى تو نمى‏شود. من تمام اینها را به خاطر تکلیف و وظیفه‏اى که متوجه من است انجام دادم، و هرگز نباید کسى این گونه امور را دلیل بر کمالى براى خود فرض کند[1]

 

چگونگی برخورد آقا امام رضا علیه السلام روحی له الفداء با جاثلیق مسیحی ( مسیحیان )

پس از آن بجاثلیق گفت: یا نصرانى آیا بکتاب شعیا عارف و دانائى یا نه[2]؟

جاثلیق گفت: حرف بحرف آنکتاب را عالم و عارفم.                   

آنگاه آن ولىّ اللّه روى بسوى هر دو ایشان آورده گفت: که شما میدانید که این از آیات تورات ربّ العالمین است که یا قوم بدرستیکه من بینم راکب الحمار را که لابس است بجلبات نور و راکب البعیر را مشاهده مینمایم که ضوء او مثل ضوء قمرست.

آن دو کافر تصدیق صدق التیام آن ولىّ ملک العلّام نموده گفتند که بى‏شبهه ارتیاب و ابهام شعیا نبى علیه السّلام متکلّم باین کلام مکرّر در محضر جمعى از أنام گردید.

در آن دم حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود که: یا نصرانى آیا این کلام را در انجیل از قول عیسى علیه السّلام میدانى که آن روح اللّه فرمود که من بنزد پروردگار شما و پروردگار خود میروم و مارقلیطا بعد از من از نزد واجب تعالى بشما مى‏آید تا ارشاد و هدایت شما نماید و شهادت بر حقیقت نبوّت من دهد چنانچه من شهادت بر رسالت آنحضرت دارم و او آن نبى مقدّس است که بحکم ایزد تعالى و تقدّس براى شما و همه کس تفسیر مشکلات أشیاء و بیان معضلات و مخفیّات همه آنها نماید و اوست آن نبىّ ایزد عالم که فضایح امم و قبایح مردم را بر أهل عالم واضح و مبرهن میگرداند و اوست پیغمبر حضرت قادر ایزد که عمود کفر را مى‏شکند و أکثر آنطایفه را تابع خداى معبود و مطیع أوامر و نواهى خود خواهد نمود.

چون آن ولىّ قادر مجید کلام حقیقت انجام انجیل باین محلّ و مقام رسانید.

جاثلیق گفت: یا أبا الحسن الرّضا علیه السّلام هیچ چیز شما از انجیل ربّ العزیز نقل و بیان ننمودى الّا آنکه ما آنرا بلا زیاده و نقصان در آن کتاب‏ لازم الاذعان دیدیم و بآن بلسان و جنان قایل و مقرّیم.

حضرت أبى الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: یا جاثلیق آنچه من براى شما نقل کردم آنرا در انجیل بغیر تغییر و تبدیل یافتى و آن در انجیل- واهب بى‏امتنان ثابت و عیان است یا نه؟

جاثلیق گفت: نعم امام الأتقیاء أبى الحسن الرّضا علیه السّلام فرمود که: یا جاثلیق آیا مرا خبر از أنجیل که مفقود نمودید نمیدهید که بعد از فقدان کرةّ ثانیه آنرا در نزد که یافتید و کدام شخص این انجیل را براى شما وضع و احیاء نمود؟

جاثلیق گفت: هرگز انجیل ربّ جمیل از نزد ما مفقود نشد و أصلا تغییر و تبدیل در انجیل نیست مگر یکروز که آن در پیش ما نبود روز دیگر آنرا یافتیم تر و تازه که متّى و یوحنّا اخراج آن نموده بنزد ما آوردند.

حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود که: اى جاثلیق بیقین و به تحقیق معرفت شما بسنن انجیل و بحقایق أحوال علماء آن کتاب ربّ جلیل بسیار بسیار قلیل است اگر در واقع حقیقت أمر انجیل و بیان آن موافق زعم و گمان شما بودى گنجایش اختلاف شما أرباب خلاف و گزاف در انجیل از روى عناد و اعتساف نبودى و این اختلاف در این انجیل که الیوم در دست شما است بسیار است براى همان وضع و اضافه بعضى أشیاست.

پس اگر انجیل بر عهد أوّل بودى که حضرت عزّ و جلّ بر عیسى بن مریم منزل گردانید شما در آن اختلاف نکردندى لیکن من حقیقت این أمر براى تو افاده نموده منکشف بلکه واقف گردانم بآن.

اى جاثلیق بدانکه بر تقدیر عزّ و جلّ انجیل أوّل مفقود ناپیدا شد جمیع‏ نصارى بنزد علماى ایشان مجتمع گشتند و گفتند که: عیسى روح اللّه مقتول گردید و انجیل از ما مفقود و ناپیدا شده شما علماء و أرباب فضل و ذکائید در این باب فکر برجا نمائید پس باید که آنچه در پیش شما از آن کتاب مستطاب ملک الوهّاب باشد براى ما بیان نمائید.

لوقا و مرقانوس که: أعلم علماى نصارى بودند گفتند: که انجیل ایزد علّام تبارک و تعالى در سینه‏هاى ماست و براى شما آنرا سفر در هر أحد اخراج نموده بشما رسانیم بشرط آنکه شما خیانت در آن ننمائید و کنائس که معبد حقّ تعالى و تقدّس است آنرا خالى نگذارید.

بدرستیکه ما بر شما هر أحد سفر سفر آن را تلاوت نمائیم تا آنکه تمامى و همگى آنرا جمع نمائیم.

بعد از آن حضرت امام الانس و الجانّ أبو الحسن الرّضا علیه السّلام- فرمود که: اى جاثلیق بدانکه لوقا و مرقانوس و یوحنّا و متّى براى شما نصارى وضع این انجیل بعد از آنکه انجیل أوّل را مفقود نمودید فرمودند و اینجماعت أوّلیه شاگردان شاگردان اوّلین‏اند، آیا تو اى جاثلیق این مقدّمه بیقین و تحقیق میدانید؟

جاثلیق گفت: من تا حال مطّلع و مخبربرین أحوال نبودم الحال از فواضل علم و حال و از مزایاى فضل و کمال تو که حقیقت این کمال أمر بر من مبیّن و مبرهن گردانیدى واضح و روشن گردید و این از بسیارى علم شما- بانجیل واجب الوجود تعالى و تبارک که از لسان مبارک شما استماع نمودیم فرا گرفتیم و الّا قبل ازین ما را بهیچ گونه تحقیق و یقین أصلا علم کما ینبغى و یلیق بر حقایق این نبود لیکن الحال آنچه از شما شنیدم دل من شهادت بر حقیقت آن دهد و این کلام صدق التیام را الفت تمام بخاطر مستهام ما بهم رسید بلکه ساعت فساعت أثر این در خاطرم زیادت است.

حضرت امام البریّه فرمود که: شهادت اینجماعت بر تو بچه نوعست؟

جاثلیق گفت: جایز و مسموعست زیرا که اینطایفه علماء انجیل و بندگان خاصّ الخاصّ ربّ جلیل‏اند از این جمع لایق بتشبیه بهر چیزى که شهادت بر آن دهند البتّه حقّست.

در آن دم آن ولىّ قادر ببیچون روى مبارک بمأمون و باقى حضّار آن مجلس جنّت آثار از أهل بیت مأمون و غیر ایشان از بنى هاشم آورده فرموده که بر او گواه شوید که اقرار بچه وجه نمود.

ایشان گفتند: یا بن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ما جمیع شاهد هستیم بر اقرار او.

مأمون گفت: بعد از این اقرار از او انکار مسموع بلکه لایق و سزاوار نیست بعد از آن امام الجنّ و الانس أبى الحسن الرّضا علیه السّلام به جاثلیق فرمود که: بحقّ پسر و مادر ترا قسم است که آیا میدانى که متّى از علماء انجیل باعتقاد شما در محضر أعیان نصارى گفت: که مسیح علیه السّلام پسر داود بن ابراهیم بن اسحق بن یعقوب بن یهود ابن خفرون بود و مرقانوس در نسبت عیسى علیه السّلام گفت که: او کلمة اللّه بود که حلول در جسد آدمى نموده انسان گردید و لوقا که أعلم نصارى باعتقاد آنها بود گفت عیسى بن مریم و مادرش دو انسان بودند از لحم و دم که روح القدس او در آن داخل گردید، دیگر آنکه تو میگوئى که شهادت که عیسى علیه السّلام بر نفس أقدس خود داد حقّ است. چنانچه گفت: اى امّت بنى اسرائیل بشما میگویم که عروج بآنمکان و صعود بآسمان نمى‏نماید مگر کسى که نزول از آسمان بزمین نماید الّا راکب البعیر خاتم الأنبیاء یعنى شتر سوار محمّد مصطفى علیه صلوات ربّ الأرض و السّماء که خاتم پیغمبرانست زیرا که آن سیّد الأنبیاء صعود بسماء و نزول از آنجا به غبرا نماید. یا نصرانى تو در این قول چه میگوئى حقّ است یا نه؟

جاثلیق گفت: این قول عیسى بن مریم است ما منکر آن نیستیم.

امام علیه السّلام فرمود که: پس چه میگوئى در شهادت لوقا و مرقانوس و متّى در حقّ عیسى على نبیّنا و علیه التّحیّة و الثّناء در باب آنچه نسبت به آن حضرت دادند.

جاثلیق گفت: که کذب و افتراء بحضرت عیسى علیه السّلام بسته‏اند در آن أثر ولىّ ایزد أکبر روى بقوم آورده گفت: یا قوم نه الحال این نصرانى، ضالّ تزکیه آنجماعت در شهادت نمود و خود گواهى داد که آنطایفه علماء انجیل و قول ایشان حقّ و بى‏تبدیل است؟

جاثلیق گفت: یا عالم المسلمین دوست دارم که مرا بخاطر ربّ العالمین از أمر اینطایفه معذور داشته معفوّ گردانى.

حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیه السّلام فرمود ما هم بموجب التماس و استدعاء تو چنان کردیم الحال هر چه خواهى از من سئوال کن یا نصرانى.

جاثلیق گفت: غیر من باید که از شما سئوال تواند نمود و اللّه که مرا ظنّ و گمان چنان نبود که در میان علماء مسلمانان مثل شما موجود در این زمان باشد از روى احسان مرا بگذارید و دست از من بدارید.

انشاء الله در ادامه از مکتب خود چیزهایی شبیه به آن خواهم آورد.




[1] مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏18، ص: 272.

[2] شرح و ترجمه احتجاج طبرسى، ج‏4، ص: 111.


بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت حضرت ثامن الحجج ، امام علی بن موسی الرضا را به محضر حضرت امام عصر بقیه الله روحی له الفداء و رهبر معظم انقلاب اسلامی و همه شیعیان عالم تسلیت عرض می نمایم.
از محمد بن یحیى الصولى مروى است که گفت از حضرت رضا (ع) خبرى حکایت شده است که الفاظ آن مختلف است و باسنادى که من بدان عمل میکنم روایت نشده و الفاظ راویان مختلف است جز اینکه من آن خبر را بمعانى نقل میکنم اگر چه الفاظ آن مختلف است، مأمون باطنا دوست میداشت که حضرت رضا (ع) مخذول شود و کسى که در مقام سخنورى با او برمیآید و گفتگو میکند با دلیل و برهان از آن بزرگوار برترى جوید گرچه مأمون در نظر مردم خلاف این مطلب را جلوه داده بود. پس فقها و متکلمین در نزد او اجتماع یافتند و بآنها در خفا گفت که در امامت با حضرت رضا (ع) مناظره کنید حضرت رضا (ع) بایشان فرمود که شما یک نفر از بین خود انتخاب کنید که گفتگو کند تا هر چه بر او لازم آید بر عموم شما لازم آمده باشد آنها مردى را بنام یحیى بن ابى ضحاک سمرقندى که در خراسان کسى مثل او نبود انتخاب کردند، حضرت رضا (ع) فرمود اى یحیى هر چه خواهى سؤال کن عرض کرد در امامت سخن میگوئیم چگونه ادعاى امامت میکنى براى کسى که خودش امام نباشد و واگذاشته باشد کسى را که امامت و مردم باو راضى شده باشند؟ حضرت رضا فرمود اى یحیى خبر بده مرا از کسى که خود را تصدیق کرده باشد و حال اینکه کاذب باشد یا بالعکس خود را تکذیب کرده باشد در حالى که صادق باشد آیا چنین کسى در ادعاى خود محق بوده و بواقع رسیده است یا مبطل بوده و خطا کرده است؟ یحیى ساکت شد، مأمون گفت جواب بگو گفت مرا از جواب او عفو کن مأمون بحضرت ابى الحسن عرض کرد مقصود خود را از این سؤال براى ما بیان کن آن بزرگوار فرمود یحیى ناچار است که از امامهاى خود خبر بدهد باین که بر خود دروغ بستند یا راست گفتند، اگر گمان میکند بر خود دروغ بستند دروغگو را امامى نیست و اگر گمان کند راست گفتند از آن جمله از ایشان ابو بکر است که گفت من شما را صاحب اختیار میکنم بهتر از شما نیستم. دوم آنان که عمر است گفت بیعت ابى بکر لغزشى بود واقع شد و کسى که بمثل این بیعت عود کند او را بکشید پس بخدا سوگند یاد میکنم که نپسندید جز قتل را از براى کسى که عملش مثل عمل آنها باشد پس کسى که بهترین مردم نیست (و حال اینکه بهترى نخواهد بود مگر بصفات که یکى از آنها علم است، یکى از آنها جهاد و بعضى از آنها سایر فضائل است و در او نبود) و کسى که بیعت او لغزش باشد که موجب کشتن باشد براى کسى که مثل آن بیعت از او صادر شود چگونه عهد و امامت او براى غیر او قبول شود و احوال او باین نحو است و بعد از آن بر بالاى منبر میگوید که مرا شیطانى است که عارضم مى‏شود چون بمن میل کرد مرا براه راست آورید و هر گاه خطا کردم مرا ارشاد کنید بنا بر این اینها بقول خودشان امام نیستند اگر راست یا دروغ بگویند و جواب این سؤال در نزد یحیى چیست؛ مأمون از سخن آن حضرت متعجب شد و عرض کرد یا ابا الحسن در زمین جز تو کسى نیست که نیکو سخن گوید.

امام رضا علیه السلام در روایتی که نیشابور در بین گروه زیادی از مردم بیان فرمودند؛ به پیامبر سند آن را رسانده و مشهور به سلسله الذهب است، اینگونه می فرمایند:کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل علیها امن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها .


بسم الله الرحمن الرحیم

ایام شهادت نبی مکرم اسلام حضرت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام را به ولی الله اعظم مهدی فاطمه و همه شیعیان جهان تسلیت عرض می نماییم.

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ثلاثه لا یریحون رائحه الجنه: رجل ادّعی الی غیر ابیه و رجل کذب علیّ و رجل کذب علی عینیه.

پیامبر بزرگوار اسلام  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند:سه فرد بوی بهشت به آنها نمی رسد: مردی که خود را به غیر پدرش نسبت دهد؛ مردی که بر من دروغ ببندد؛ کسی که بر خلاف آنچه دیده است ، سخن بگوید.

حکایتی از امام حسن مجتبی علیه السلام

روزی امام حسن مجتبی علیه السلام در اطراف مدینه از سایه دیوار باغی می گذشت . از دور غلام سیاهی را دید که کنار دیوار نشست و سفره ای را که داشت ، باز کرد.غلام یک گرده نان در سفره داشت. سگی هم جلو رویش ایستاده بود و غلام یک لقمه نان می خورد و یک لقمه هم به سگ می داد. وقتی امام علیه السلام به نزدیک او رسید، بر روی او تبسم کرد و فرمود: گرسنه می مانی و نانت را به این حیوان می دهی؟! غلام گفت چکنم ؟! خجالت می کشم که من بخورم و او گرسنه باشد و نگاه کند. از این گذشته من می توانم در گرسنگی صبر گگنم ولی او نمی تواند و صدا می کند و بچه ها را می ترساند.

امام او را تحسین کرد و پرسید : اینجا چه کار می کنی؟ گفت: باغ از فلان کس است ومن برده او هستم و برای او کار کی کنم . حضرت فرمود از جایت حرکت نکن تا من برگردم! حضرت رفت و غلام را از صاحبش خرید و او را در راه خدا آزاد کرد و خواست به او سرمایه ای بدهد . صاحب باغ هم وقتی این بزرگواری را دید از امام علیه السلام پیروی کرد و باغ را به غلام بخشید.

گفت: نیکی از نیکی می زاید.


بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت امام علی علیه السلام فرمودند: بهترین استاد تجربه است.

بیان ، آموزش و مطالعه تاریخ آنقدر اهمیت دارد که امام اول شیعیان حضرت مولا علی علیه السلام به فرزندشان فرمودند: که من آنقدر در آثار گذشته گان به مطالعه و اندیشه پرداختم که گویی با آنها زیستم.

نتیجه مطالعه این منابع مهم انتقال تجربیات است. وقتی تاریخ بردگی قوم یهود را در مصر مطالعه می کردم .به تاریخ حضرت موسی رسیدم آن صندوق مشهور که قوم یهود به آن صندوق سکینه می گفتند ( که همان سبد باشد) را چه کسی درست کرد؟ همان صندوقی که مادر موسی آن را در او نهاد تا به کاخ مستکبر زمان خودش برسد، تا برگی دیگر در تاریخ قوم یهود گشوده گردد را چه کسی ساخت؟ فکر کردید؟ جالب است ... در اینده جواب داده می شود.

یهودیان و صهیونسیتهای امروز هم نقشه های شوم دارند برای مسلمانان، به ویژه شیعیان یعنی اینکه آنها می خواهند ما از نظر علمی و فن آوری آنقدر ضعیف باشیم که ما: را موشک سازان نه، طبیبان حاذق نه، سفینه سازان نه، سلولهای بنیادی در جهان نه، حتی نمی گذارند که ما فکر اینکه بر سرمان فکر کنیم ( که ما می توانیم ) را بگنجانیم هستند. لذا امام خمینی رحمت الله فرمودند:(( ما می توانیم ))؛ یعنی نه بزرگ به اهداف پلید شرقیان رنگ باخته و غربیان در تزویر همانند بریتانیای دیروز و انگلستان امروز به همراه صهیونیست و ...

پس به خود آییم تا پیروز گردیم ما هم  به تبعیت از رهبر بزرگ شیعیان جهان حضرت آیت الله العظمی خمینی رحمت الله علیه  با افتخار و عزت می گوییم (( ما می تواینم)).   


بسم الله الرحمن الرحیم

افتخار چسیت؟ عزت کدام است؟ زیادی ثروت افخار است؟ امروز کدام جای دنیا در پیش همه عالمان دارای عقل سلیم عزیز است؟

هر چه اندیشیدم به ذهنم نرسید که افتخار چیست و عزت کدام است؟

اما به شکر خداوند! خداوند عزیزی را در میان مان حجت و نمونه قرار داد که در طول تاریخ بعد از ائمه معصوم کسی را دنیا به خودش این گونه ندید.

امروز 22 بهمن 1388 یهنی اولین روز از 32 سال پیروزی امام خمینی، نه لشکر و جنود الهی بر جنود شیطان با همه وسعت می باشد.

من آ روز نبودم تا جانم را فدای عزیز زهرا بکنم اما هر روز از عمرم می گذرد با شنیدن نام چند تن  اروز می کنم که از نزدیک ترین یاران آنها باشم:

 اولین آنها شهید تاریخ، مرد متفکر مذهبی، سیاسی و استعمار ستیز بزرگ میرزا تقی خان امیر کبیر.

دومین آنها، شهید مجلس آنکه فرموددیانت ما عین سیاست ما، و سیاست ما عین دیانت ما مرحوم شهید مدرس.

سومین آنها: حضرت آیت الله العظمی سید روح الله موسوی خمینی که هنوز  هنوز زود است کسی ادعای شناخت او را بنماید.

شاگرد بزرگ امام خمینی حضرت آیت الله العظمی خامنه ای که به حق با مدیریت و تدبیر ویژه کشی انقلاب را سکان داری می نماید.

خلاصه: با توجه به این پیشینه مختصر من به محضر حضرت امام عصر مهدی موعود سلام عرض نموده و از خداوند تعجیل ظهورش را استدعا دارم. الهی یا حمید بحق محمد، و یا عالی بحق علی و یا فاطر بحق فاطمه و یا محسن بحق حسن  و یا قدیم الاحسان بحق الحسین این عید 22 بهمن را بر همه مسلمانان آزاده مبارک بگردان و دشمنان قسم خورده را آنها که قابل هدایت هسند هدایت و آنها که قابل هدایت نیستند با جنود خودت نابود بگردان. بنده گنه گار خداوند ستار العیوب.

 

22 بهمن مبارک باد. 


بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین  انه خیر ناصر و معین

شناخت مختصرى از زندگانى حضرت امام حسین (علیه السلام)

سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجرى در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده على (ع) و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) بود/

حسین بن على در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگى و ایستادگى در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.

مراحل زندگى حسین بن على (ع)

حسین بن على (ع) مدت شش سال از دوران کودکى خود را در زمان جد بزرگوار خود سپرى کرد و پس از آن حضرت، مدت سى سال در کنار پدرش امیرمومنان (ع) زندگى کرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شرکت داشت. پس از شهادت امیر مومنان(در سال 40هجرى) مدت ده سال در صحنه سیاسى و اجتماعى در کنار برادر بزرگ خود حسن بن على (ع) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن(ع) (در سال 50هجرى) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابى سفیان، بارها با وى پنجه درافکند و پس از مرگ وى نیز در برابر حکومت پسرش یزید قیام کرد و در محرم سال 61 هجرى در سرزمین کربلا به شهادت رسید/

آخرین بخش زندگى امام حسین، یعنى دوران امامت آن حضرت، مهمترین بخش زندگى او به شمار مى‏رود و در این کتاب، بیشتر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت/

مبارزات حسین بن على (ع) در دوران قبل از امامت

حسین بن على ع از دوران نوجوانى که شاهد انحراف دسگاه حکومت اسلامى از مسیر اصلى خود بود، از موضعگیریهاى سیاسى پدر خود پیروى و حمایت مى‏کرد؛ چنانکه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزى وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالاى منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالاى منبر پدرت برو!

عمر که قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در کنار خود نشانید، و پس از آنکه از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه کسى به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ کس!(1)

در جبهه‏هاى نبرد با ناکثین و قاسطین

حسین بن على (ع) در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان ع،در صحنه‏هاى سیاسى و نظامى در کنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگى که در این دوران براى پدر ارجمندش پیش آمد، شرکت فعال داشت.(2)

در جنگ جمل فرماندهى جناح چپ سپاه امیر مومنان (ع) به عهده وى بود(3) و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهاى پرشور و تشویق یاران على (ع) جهت شرکت در جنگ، و چه از رهگذر پیکار با قاسطین، نقشى فعال داشت (4)در جریان حکمیت نیز یکى از شهود این ماجرا از طرف على (ع) بود.(5)

حسین بن على (ع) پس از شهادت على (ع) در کنار برادر خویش، رهبر و پیشواى وقت، حسن بن على ع قرار گرفت، و هنگام حرکت نیروهاى امام مجتبى ع به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامى و پیشروى به سوى سپاه شام حضور داشت، و هنگامى که معاویه به امام حسن (ع) پیشنهاد صلح کرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (6)و بالاخره پس از متارکه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.(7)

اوضاع سیاسى و اجتماعى دوران امامت امام حسین (ع)

در زمان امام حسین (ع) انحراف از اصول و موازین اسلام، که از «سقیفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش یافته بود، به اوج خود رسیده بود. در آن زمان معاویه که سالها از سوى خلیفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حکومت کرده و موقعیت خود را کاملا تثبیت کرده بود، بنام خلیفه مسلمین سرنوشت و مقدرات کشوراسلامى را در دست گرفته حزب ضد اسلامى اموى را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به کمک عمال ستمگر و یغماگر خود مانند: زیاد بن ابیه، عمرو بن عاص، سمرة بن جندب و... حکومت سلطنتى استبدادى تشکیل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود/

معاویه از یک سو، سیاست فشار سیاسى و اقتصادى را در مورد مسلمانان آزاده و راستین اعمال مى‏کرد و با کشتار و قتل و شکنجه و آزار، و تحمیل فقر و گرسنگى بر آنان، از هر گونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگیرى مى‏کرد، و از سوى دیگر، با احیاى تبعیضهاى نژادى و رقابتهاى قبیله‏اى در میان قبائل، آنان را به جان هم مى‏انداخت و از این رهگذر نیروهاى آنان را تضعیف مى‏کرد تا خطرى از ناحیه آنان متوجه حکومت وى نگردد، و از سوى سوم، به کمک عوامل مزدور خود با جعل حدیث و تفسیر و تاویل آیات قرآن به نفع خود، افکار عمومى را تخدیر کرده، و به حکومت خودش وجهه مشروع و مقبول مى‏بخشید/

این سیاست ضد اسلامى، به اضافه عوامل دیگر همچون ترویج فرقه‏هاى باطل نظیر: جبریه و مرجئه که از نظر عقیدتى با سیاست معاویه همسو بودند، آثار شوم و مرگبار در جامعه به وجود آورده و سکوت تلخ و ذلتبارى را بر جامعه حکمفرما ساخته بود/

در اثر این سیاست شوم، شخصیت جامعه اسلامى مسخ و ارزشها دگرگون شده بود، به طورى که مسلمانان، با آن‏که مى‏دانستند اسلام هیچ وقت اجازه نمى‏دهد آنان مطیع زمامداران بیدادگرى باشند که بنام دین بر آنها حکومت مى‏کنند، با این حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهى، از زمامداران ستمگر پشتیبانى مى‏کردند. در اثر این سیاست، مسلمانان، بر خلاف منطق قرآن و تعالیم پیامبر (ص)، تبدیل به افرادى ترسو، سازشکار، و ظاهر ساز گشته بودند/

تاریخ این دوره از زندگى مسلمانان، پر از شواهدى است که نشان مى‏دهد این دگرگونى و انحراف فراگیر شده، جامعه اسلامى را با خود همرنگ ساخته بود/

اگر عکس العملى را که مسلمانان در برابر سیاست عثمان و عمال وى از خود نشان دادند، با روشى که در برابر سیاست معاویه در پیش گرفتند مقایسه کنیم، آثار شوم این سیاست شیطانى را در جامعه اسلامى بوضوع مشاهده مى‏کنیم، زیرا مسلمانان در برابر سیاست عثمان با قیام عمومى، عکس العمل نشان دادند؛ قیامى که بزرگترین شهرهاى اسلامى یعنى مدینه، مکه، کوفه، بصره، مصر و سایر شهرها و روستاها در آن شرکت داشتند؛ ولى با توجه به اینکه در زمان معاویه ظلم به مراتب بیشر، میزان قتل و تهدید زیادتر و گسترده‏تر؛ و محرومیت مسلمانان از حقوق و ثروت و درآمد خود آشکارتر بود، با این حال عکس العمل دسته جمعى در برابر رفتار ضد اسلامى معاویه دیده نمى‏شد، بلکه مردم کورکورانه در برابر معاویه مطیع و خاضع بودند. بلى گاه گاه اعتراضهاى پراکنده‏اى مثل مخالفت «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق خزاعى» و امثال آنها صورت یک جنبش عملى و عمومى در نمى‏آمد، بلکه شعله آن بسرعت خاموش مى‏گشت، زیرا حکومت وقت، سران جنبش را مى‏کشت و انقلاب را در نطفه خفه مى‏کرد و جامعه هیچ تکانى نمى‏خورد.(8)

موانع قیام در عصر معاویه

ولى با وجود چنین وضع اسفناک و انفجارآمیزى که در زمان تسلط معاویه حکمفرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قیام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفید. دو عامل زیر را مى‏توان مهمترین موانع قیام امام حسین (ع) در زمان حکومت معاویه شمرد