سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادی از مکتب برتر my scholastic

امید وارم قربت الی الله بخوانید. من که به این قربت الی الله نوشتم .

بسم الله الرحمن الرحیم

شناخت مختصر عمر

عمر (ابی حفص عمر بن الخطاب - خلیفه دوم خلیفه ثانی فاروق - ابن خطاب  )را بهتر بشناسیم !!!

عمر omar ابن خطاب ، از ابن خطاب ، از صحابه رسول صلی الله علیه وآله وسلم و از خلفای راشدین ( 13 ه ق./ 634م. 23 ه ق./ 644م. در زمان خلافت او عراق ، ایران، مصر و شام بدست مجاهدان اسلام فتح شد. وی بدست فیروز ( مکنی به ابو لؤلؤ )کشته شد[1].

اسلام آوردن عمر[2]

عمر بن خطاب از جمله کسانی است که در سال پنجم پیش از هجرت مسلمان شد( در بعض سند ها سالیا نی متأخر تر هم دیده می شود). فاطمه خواهر عمر زن سعید بن زید بود و زن و شوهر هر دو مسلمان شده بودند، اما اسلام خود را پنهان می کردند. نوشته اند روزی عمر شمشیر خود را برداشت و گفت: به سر وقت محمد می روم تا او را بکشم. در راه به مردی که نُعَیمِ بن عبد الله نام داشت رسید.

نعیم چون از قصد او آگاه شد، گفت: اگر محمد را بکشی پسران عبد المناف تو را آسوده نخواهند گذاشت، بهتر است به خانه بروی و ببینی خویشان تو به چه کار مشغولند. عمر پرسید: چه می گویی. نعیم گفت خواهر و شوهر خواهرت به محمد گرویده اند. عمر خشمناک به خانه خواهر رفت. در آن وقت خبّاب بن اَرَتّ در خانه سعید سوره (طه ) را به زن و شوهر می آموخت. چون عمر به خانه داخل شد، خبّاب خود را پنهان کرد و فاطمه صحیفه خود را در زیر دامن خود نهاد. عمر پرسید: این چه بانگی بود؟ فاطمه گفت: چیزی نشنیدی؟ عمر گفت: چرا شنیدم، شما به دین محمد در امده اید. سپس داماد خود را دشنام داد. فاطمه به یاری شوهر برخاست. عمر با ضربتی سر خواهر را شکست. فاطمه گفت: حالا که چنین است بدان که ما مسلمان شده ایم. هر چه می خواهی بکن! عمر از کاری که کرده بود پشیمان شد و به خواهر گفت: آنچه را می خواندید به من بده! فاطمه گفت: می ترسم آن را پاره کنی. عمر سوگند خورد که چنان نخواهد کرد. فاطمه طمع در مسلمان شدن عمر بست و به او گفت برادر تو ناپاکی و دست هیچ ناپاکی به این صحیفه نباید برسد. عمر برخاست و خود را شُست. فاطمه صحیفه را بدو داد. چون اندکی خواند گفت: چه سخنان نیکو و بلندی است. خبّاب چون این ستایش را شنید از نهان خانه بیرون آمد و گفت : عمر ! می بینیم خدا دعای پیغمر را درباره تو پذیرفته است، چه ، شنیدم می گفت خدایا اسلام را به ابو الحکم یا عمر یارذی کن. عمر گفت: پس مرا نزد محمد ببر. از آن جا همراه خباب نزد محمد ( ص ) رفت و مسلمان شد. و مسلمانی خود را به قریش اعلام کرد.

مسلمانی عمر را به صورتی دیگر نیز نوشته اند؛ چنان که گویند وی بهنگام طواف، رسول خدا را در نماز دید و آواز قرآنی را که می خواند شنید و در دلش اثر کرد و بدنبال پیغمبر ( ص ) رفت و مسلمان شد.  

از حکایتهای جالب از حال عمر بخوانید و قضاوت کنید!!!

قضاوت و روانکارى‏[3]

جوانى براى دادخواهى نزد عمر خلیفه دوم آمد. فریاد میزد خدایا بین من و مادرم حکم کن. عمر گفت از مادرت چه شکایت دارى.

جواب داد او نه ماه مرا در شکم پرورده و دو سال تمام شیرم داده. چون بزرگ شدم و نیک و بد را شناختم مرا طرد کرده و میگوید بچه من نیستى، من تو را نمیشناسم. عمر گفت مادرت کجا است. جواب داد در سقیفه بنى فلان. عمر دستور داد زن را احضار کنند. زن باتفاق چهار برادر خود و چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر بجوان گفت چه میگوئى. گفته‏هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد نمود که این زن مادر منست، نه ماه در شکمش بودم و دو سال شیرم داده است. عمر بزن گفت این پسر چه میگوید. زن جواب داد بخداى نادیده قسم، بحق نبىّ اکرم قسم است من این پسر را نمیشناسم و نمیدانم از کدام خاندانست. او میخواهد مرا در عشیره و خانواده‏ام رسوا کند. من زنى از خاندان قریشم و تا کنون شوهر نکرده‏ام و مهر بکارتم محفوظست.

عمر گفت شاهد دارى. زن جواب داد اینها همه شهود من هستند.

چهل نفر شاهد شهادت دادند که پسر بدروغ ادعاى فرزندى زن را مینماید و میخواهد باین وسیله زن را در خانواده و عشیره‏اش رسوا کند، شهادت دادند که زن باکره است و تا کنون شوهر نکرده است.

عمر گفت پسر را زندانى کنید تا در باره شهود تحقیق شود. اگر صحت گفتارشان ثابت شد پسر را بعنوان مفترى مجازات خواهم کرد.

مأمورین او را بطرف زندان بردند. بین راه با على (ع) برخورد نمود.

پسر فریادى زد و گفت یا على من جوان مظلومى هستم و شرح حال خود را بعرض رسانید و گفت عمر بزندانم امر کرده است. حضرت فرمود پسر را نزد عمر برگردانید. چون برگشتند عمر گفت من دستور زندان دادم چرا جوان را برگرداندید. گفتند على (ع) بما دستور داد و ما از شما شنیده‏ایم که میگفتید با امر علىّ بن ابى طالب مخالفت نکنید. در این بین على (ع) وارد شد. فرمود مادر پسر را بیاورید آوردند. حضرت بجوان فرمود چه میگوئى. او مجددا تمام شرح حال را گفت. على (ع) بعمر فرمود آیا موافقى که من در این باره قضاوت کنم. عمر گفت «سبحان اللَّه» چطور موافق نباشم، من از پیغمبر اکرم (ص) شنیدم که میفرمود: علىّ بن ابى طالب از همه شما داناتر است. حضرت به زن فرمود آیا در ادعاى خود شاهد دارى. گفت بلى. چهل شاهد همه نزدیک آمدند و مانند دفعه قبل اداء شهادت کردند. على (ع) فرمود اینک برضاى خدا حکم میکنم حکمى که رسول اکرم (ص) بمن آموخته است. سپس بزن فرمود آیا در کار خود بزرگ و صاحب اختیارى دارى.

جواب داد بلى، این چهار نفر برادر و صاحبان اختیار من هستند.

حضرت ببرادران زن فرمود آیا در باره خود و خواهرتان بمن اجازه و اختیار میدهید. گفتند بلى شما در باره ما و خواهرمان مجاز و مختارید.

حضرت فرمود بشهادت خداوند بزرگ و بشهادت تمام مردمى که در این مجلس حاضرند این زن را بعقد ازدواج این پسر درآوردم بمهریه چهار صد درهم وجه نقد که از مال خود بپردازم و به قنبر فرمود فورا چهار صد درهم حاضر کن. قنبر چهار صد درهم آورد. حضرت پولها را ریخت در دست جوان، فرمود بگیر، برخیز و مهریه را در دامن زنت بریز و فورا زنت را بردار و ببر و نزد ما برنگردى مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد یعنى غسل کرده برگرد. پسر از جا حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت برخیز برویم.

 فنادت المرأة: النّار النّار یا ابن عمّ محمّد. أ ترید ان تزوّجنى من ولدى هذا و اللَّه ولدى. ترجمه: زن فریاد زد: آتش، آتش. آیا میخواهى مرا همسر پسرم قرار دهى؟ بخدا این فرزند منست. برادران من مرا بمردى شوهر دادند که پدرش غلام آزادشده‏اى بود. این پسر را من از او آورده‏ام. وقتى بچه بزرگ شد بمن گفتند او را انکار کنم ولى اکنون اقرار میکنم که این بچه منست، دلم در مهر او میجوشد. مادر دست پسر را گرفت و از مجلس قضا خارج شد.

عمر گفت: وا عمراه! لو لا علىّ لهلک عمر. اگر على نبود من هلاک شده بودم.

از کسی که این گونه اسلام آورد خدماتی شایسته علیه اسلام انجام بدهد دور از انتظار نیست

مختصر فعالیتهای عمر

ایجاد نومیدی و یاس بین سپاه اسلام در جنگ احزاب( خندق )

فرار از مقابل مرحب در جنگ خیبر و ....

دادن نسبت ناروا به پیامبر عظیم الشأن اسلام که خداوند تبارک تعالی در باره رسولش می فرماید:   وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏ (4) ترجمه: و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید! (3)آنچه مى‏گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست! (4) سوره النجم.

من حتی تنها به این دلیل از او بیزارم. حالا خود دانید!!!

یعنی احترام پیامبر بر همه واجب است چطور می شود جناب عمر چنین جسارتی بر پیامبر کند!!! ای خدا خود شاهد باش که من هزاران بار از او ( خلیفه اول ) بیزارم.

از اعضاء فعال اولیه تبریک گویان در غدیر بودده چه شد در مقابل علی ایستاد؟!

ادعا جانشینی پیامبر را دارد اما به چند آیه قرآ» چه عکس العملی دارند؟

بحث مهم و اساسی که مد نظر هر آزاد اندیش است بر خورد با افراد جامعه به ویژه ( اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ) چگونه بوده؟ فاطمه بنت رسول الله چه کرده بود که عمر دستور داد تا پشت دری که می دانست فاطمه ایستاده و قرا ر گرفته، آتش روش کنند و در نیم سوخته را بر بدن زهرای اطهر بیاندازد؟!!.

این داستان غم انگیز از زبان خود عمر که برای رفیق خود معاویه نامه نوشت در کتاب رنجها و فریادهای فاطمه (س ) صفحه 148 آورده شد.

دستور سوزاندن احادیث نبوی که این کار تا زمان عمر بن عبد العزیز اموی ادامه داشته؟!!

غصب فدک که خود برادران اهل سنت قضاوت کنند؟ !! با انصاف!!!

غصب مقام امیر المومنین حضرت علی علیه السلام .

و خیلی از کارها و افعال که با خود آیات الهی مخالفت شدید داشته که خود برادران اهل تسنن شاید تحقیق دقیق دور از تعصب بکنند ، که خداوند تبارک و تعالی ما و همه انسانهای آزاده را به راه اسلام واقعی هدایت نماید.

 

 

 



[1] - فرهنگ فارسی معین ص؛ 1210.

[2]-  تاریخ تحلیلی اسلام سید جعفر شهیدی چاپ سوم : بهار ، 1386 ، ص 55 ؛ به نقل از  سیره، ج 1، ص 357- 361 .

[3]   الحدیت-روایات تربیتى، ج‏2، ص: 393 .